دلنوشته

گاهی دلت برای نوشتن تنگ میشه ؛اما ,زمانی هم برای بوی کاغذ و سکوت شب ,وقت هم بگذاری کم است .

مهم نیست این نوشتن داستان باشه یا مقاله ...

مهم اینه که بتونی دلتنگیت رو کم کنی ...

 

 

 

 

 

 

روزگاری شاید دور یا نه

شاید نزدیک

دستانت را به ضرب دستانم مهمان میکنم

دلم میزبان خوبی است برای

جمع کردن لبخندت و

کسر تنهاییت

به شرط اینکه

تو

در ریاضی عشقمان

دنبال کسر نباشی ...

 

 

عاشورا

عاشورای دلت را به کدام قتلگاه محکوم کردی ؟

نه علمدارش را می شناسم نه ربابش ,

به گمانم حرمله ای تیر امیدت را سه شعبه کرده است ,

می خواهی قاسمی شوم برای غصه های اصغری که اکبر شد به نگاه خدایی زینتی که عابدش به عرش رسید؟




خسته ام , آغوشی بفرست ؛

بغضی پر دارم ؛گلویی بفرست ,

راهی ناهموار دارم ,

پاهایی پرتوان بفرست ,

اما نه ,

تا تو نباشی اینها به چه کار آید؟

میشود کمی خداییم کنی ؟؟؟؟





دلم محرمی شده است در این صحرای وانفسای انتظار ,

ایکاش عباسی بود برای بهانه ی آب آوردن چشمانم تا گلوی بغضم را سیراب کند ,

دریغ از شمری که در لبانم سکوت کرده است ....




ندبه دستانت را به توسلی گره کن که برای کمیل بودنت ,

چشمانت رسوای زیارتی عاشورایی شود که برای عشق او بی تاب کسا میشود ....





بیچاره دلم عاشورایی شده است و دستانم شمری که گلویم را می فشارد تا گونه هایم سیراب نشود ....








متنی کوتاه