عاشورای دلت را به کدام قتلگاه محکوم کردی ؟
نه علمدارش را می شناسم نه
ربابش ,
به گمانم حرمله ای تیر امیدت را سه شعبه کرده است ,
می خواهی قاسمی
شوم برای غصه های اصغری که اکبر شد به نگاه خدایی زینتی که عابدش به عرش
رسید؟
#خدایا
خسته ام , آغوشی بفرست ؛
بغضی پر دارم ؛گلویی بفرست ,
راهی ناهموار دارم
,
پاهایی پرتوان بفرست ,
اما نه ,
تا تو نباشی اینها به چه کار آید؟
میشود کمی
خداییم کنی ؟؟؟؟
دلم محرمی شده است در این صحرای وانفسای انتظار ,
ایکاش عباسی بود برای
بهانه ی آب آوردن چشمانم تا گلوی بغضم را سیراب کند ,
دریغ از شمری که در
لبانم سکوت کرده است ....
ندبه دستانت را به توسلی گره کن که برای کمیل بودنت ,
چشمانت رسوای زیارتی
عاشورایی شود که برای عشق او بی تاب کسا میشود ....
بیچاره دلم عاشورایی شده است و دستانم شمری که گلویم را می فشارد تا گونه هایم سیراب نشود ....